روایت «فارس من»| از رنجی که بانوان سرپرست خانوار می برندپسرم 5 ماهه شد فهمیدم شوهرم معتاد است. از آن لحظه، یک روز خوش ندیدم. آینده را نه خوب می بینم نه بد. نمی دانم چه می شود. زندگی می کنم فقط. - به گزارش خبرگزاری فارس؛ ما فکر می کنیم هر آدمی قصه ای دارد و هرکس یک زندگی را در خود خلاصه کرده است. حالا که به لطف در میان گذاشتن مسائل و نگرانی ها، ما را مَحرم خود می دانید، چرا به همین اکتفا کنیم؟ ما راوی قصه ها و دردهای شما هستیم. در فارس من شما سردبیر هستید و ما تنها میانجی شماییم برای شنیده شدن صدا و پیگیری مشکلات تان. در این روایت ها می کوشیم تصویر بی روتوش و دست اولی از جهان شخصی مردم را به اشتراک بگذاریم. نهمین روایت فارس من درباره زندگی زنان سرپرست خانوار است؛ کسانی که باید به تنهایی جور یک خانواده را به دوش بکشند. 1 در یکی از روستاهای شیراز به دنیا آمدم. پدرم کشاورز بود. بیشتر وقت ها امتحانات مدرسه همزمان می شد با زمان نشاکاری برنج در شالیزار و من نمی توانستم درست درس بخوانم. با این همه به هر بدبختی که بود دیپلمم را گرفتم. ما 9 تا خواهر برادر بودیم. در روستای ما به پسرها بیشتر از دخترها اهمیت می دادند. حتی سر سفره گوشت ها را بیشتر به برادرها می دادند. من همیشه اعتراض می کردم. می گفتم نباید بین ما فرق بگذارید. برچسب ها: |
آخرین اخبار سرویس: |